عرش را آذين كنند و فرش را جارو زنند
تا كه بر بالاي شهلاي نگار ابرو زنند
حوريان افتاده از تاب و ملائك لب خموش
قطرهاي از آبِ كوثر بر سيه گيسو زنند
وه چه چشماني، چه مژگاني، چه برقِ روشني
پيش چشمش اختران چون ذرهاي سو سو زنند
عرشيان در وقتِ ديدارش همه صف ميكشند
عاشقان مدهوش و دم از ذكر الاّ هو زنند
آمد به زمين صداي پژواك
اي اهلِ جهان ز غصه حاشاك
وقتِ غمِ بي كسي به پايان
اسلام بياوريد بي باك
با حبّ نبي جدا شويد از
هر نالهي دنيويِ اين خاك
چون آمده نوري از خداوند
ديگر نشود دلي ز غم چاك
هر دلي پروانه در كوي محمّد ميشود
عاشقي ديوانه از روي محمّد ميشود
در قيامت چشم و دل سوي محمّد ميشود
كار ما در كُنجِ ابروي محمّد ميشود
جود آسماني
تو از بهار آمدي
به انتظار كوچههاي منتظر رقم زده
تو آمدي و با ظهور نور تو
شب سياه و تيره رفت
نشست پاي ديدنت به چشم تار و خيره رفت
تو آمدي ستارگان
دوباره جان گرفته و شهابها جوان شدند
در آسمان
به روي بالِ ملك حناي سرمدي است
به دستِ آمنه صد گلِ محمدي است
سر زده گلها ـ يا محمد
از دلِ صحرا ـ يا محمد
كعبه به نجوا ـ يا محمد
اي پدر زهرا يا محمد
يا رسول الله يا محمد (4)
اين شبا دل تو سينه نيست عازمِ كوي احمد است
چون كه شبِ تولدِ نبيِ ما محمّد است
يا محمّد ـ قدم به چشمِ ما نهادي
يا محمّد ـ فداي تو اين همه شادي
اي همه هست فاطمه ـ يا محمّد يا محمّد يا محمّد
صداي قلبِ آمنه ـ يا محمّد يا محمّد يا محمّد
مولانا نبي مولانا (3)